محل تبلیغات شما

کوچه باغ شعر



.

ز هر که دل برباید تو دل رباتر ازوئی

ز هر چه جان بفزاید تو جان فزاتر از آنی

 

نهاده‌ام سر خدمت بر آستان ارادت

گرم بلطف بخوانی و گر بقهر برانی

 

اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد

کجا بصبر میسر شود حصول امانی

 

مکن ملامت خواجو بعشقبازی و مستی

که بر کناری و دانم که حال غرقه ندانی.


"خواجوی کرمانی"



متن کامل شعر در ادامه مطلب

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

با وجودش ز من آواز نیاید که منم

 

پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق

که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم.

 

"سعدی"

به پاس بودنت
هر روز
پرنده ی مرده ای پرواز می کند
قفسی می شکند
و به تعداد میله های قفس
نرگس می روید.

در انبوه پرندگان مرده
دیوانه ترینشان منم
سینه ام از شوق آزادی سرخ است
و طولانی ترین نامه تاریخ را به پایم بسته ام.


پنجره را بازکن
بگذار روی شاخه های شانه ات بنشینم
امروز، خدا مرا
به شوق آمدنت آزاد کرده است
نام تو
کلید زندان من بود .

"جلال حاجی زاده"

 

برگرفته از کانال: دیوارنامه



چه بگویم!
به گلدان شمعدانی
که تشنه ی دستهای ‌توست
به پنجره ی دلتنگ هوایت
و به پاییز
که از دوری چشم هایت می بارد
چه بگویم!
به شعری که از نبودِ لبهایت می نالد
به شبی که آغوشت را کم دارد
و به دقایق بی تو

چه بگویم!
به خدایی که این عشق
در تحملش نیست!
و به بوسه ام بر پیشانی ات
در دل قاب عکس بی جان
به تو که دوری
دوری و دور .

چه بگویم!
به من که وقتی حتی تو را

در یک ‌پیراهن با خود ندارم، غمگینم.

مرا در آغوش بگیر
تا بگویم به فاصله ها
از هوایی که

بین ما جاریست متنفرم .!

"حامد نیازی"

برگرفته از کانال

@baran_e_del‌


من خراب گیسوان توام
لبخند که می زنی،
جهان سمفونی بی بدیلی می شود

که دلم را به پرواز در می آورد.
با نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود و

بهار و دلم بی تاب مهربانی های مُدامت

دست هایم را
لای موهایت که یله می کنم
شراب از سرانگشتانم عطر افشانی می کند
محبوب من !
من خراب میخانه ی گیسوان توام .

"امیر نقدی لنگرودی"




دوستت دارم

همان‌گونه که شب، ماه را

دوستت دارم

همان‌گونه که صبح، آفتاب را

دوستت دارم

مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در

دوستت دارم

مثل حبس من با تو تا ابد

در یک اتاق دربسته

حتی بی پنجره!

تنها من و تو

این چنین دوستت دارم تو را.

 

"چیستا یثربی"


در همین
گوشه ی خالی
که گریه هایم
به چشم هیچ بارانی
نمی آید،
تو را دوست دارم

در همین
غربت غریب غم هایم
که راه به هیچ تبسمی
ندارد،
تو را
نزدیک تر از نفس
می بینم

کجاست؟
کجاست خواب آرام پروانه؟
شاید اتفاق افتاد
حادثه ی دستانت‌.

"سولماز حاجی"


قهوه ات را بنوش
بی دغدغه ی فردایی
که آمدنش را
هیچ تقویمی تضمین نکرده است!
قهوه ات را بنوش
و فکر کن
از گندمزارهای دیروز چه مانده است؟
از باغ های سیب شهریور؟
از شکوفه های انار؟
قهوه ات را گرم بنوش
بی خیال فصلی که در راه است
دیگر زمستان
چه می تواند بکند
با برگ هایی که طعم پاییز را چشیده اند!؟


"بهرام محمودی"


قهوه ات را بنوش


می خواهم شبیه گل سرخی باشم
که تو از عمق قلبت می بوئی ام .
می خواهم شبیه هوایی باشم

که تو با نبض احساست
نفس می کشی ام‌‌‌‌ .

و موهای پیچیده ام را
در میان انگشتانت
غرق دوستت دارم می کنی .
می خواهم بعداز خدا
خدای قلبت باشم
و بعد از خدا

خدای قلبم باشی.

"فرزانه طالبی پور"


دریا نام دیگر چشم های توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بیقراری من
ای ریشه شیرین درد
ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که دست هایم  
جز به آغوش کشیدن حسرت تو
بر ماهیچه های گرم

هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب 
هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره می خواهمت
من آن فانوس های چشمک زن

دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را
هیچ ببین
هیچ هیچ هیچ
و به این فکر کن
که یک قایق سرگردان کاغذی
جز فرو رفتن در ورطه آبی تو
مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: ای سهم نداشته من  

 


زودتر از آن چه

همیشه عشق به سرم می آورد
تو بر سرم آوردی
دلم به تو خوش بود
به صدای آمدنت
که گنجشک ها با شنیدن آن
در زیر دامنم بچه می کردند
از کجا باید
پرهای خونی سینه سرخ ها را
در ته کفش هایت می دیدم
تو که دعای از قفس پریدگان یک شهر
روز و شب بدرقه راهت بود

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: بهت


ای من فدای

سرخی روییده در کنج سینه ات

با من چنین نکن
عشق
فرزند ناخواسته ای نیست که انکارش کنی

یا سند مجرمانه ای که پنهانش کنی
عشق لرزش نازک لب های توست
که وقتی می گویی
یادت را از این حوالی بردار
و در چهار فصل قلب من بمیر
تازه می فهمم که بیشتر از همیشه خدا
حضور بی تناسب و بی نسبت مرا می خواهی.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: نیاز 

 


دیروز آفتاب
با بوسه و سلام

به هر بام و در دمید
دیروز آفتاب
پندار ابر را
با تیغ زر درید

دیروز آفتاب در شهر می گذشت
با گامش اشتیاق
با چشم او نوازش و لبخند
با دست او نیاز به پیوند
دلهای سرد را
گرمی نشاند و رفت
عطر امید را
هر سو کشاند و رفت

ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
ای جان آفتاب
بار دگر ز روزن دلخستگان بتاب.

 

"سیاوش کسرایی"


(مهرماه ١٣٦٢)

نام شعر: آفتاب در شهر


تهران، گرمابدر، مسیر قله یونزا - 95.10.24


در آخرین نامه ‌ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟
عزیزکم،

همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.
همچون پروانه ‌ای در دل کویر
یا زنبوری کوچک در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین ‌اش.
آری، من این‌گونه تو را دوست دارم.
همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه‌ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد
عزیزکم،
آنگونه که خودت را دوست داری،
آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم.

 

"شیرکو بی کس"

 

ترجمه: بابک زمانی


به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 

"سیاوش کسرایی"




چه کسی کشت مرا!؟

همه با آینه گفتم، آری
همه با آینه گفتم،

که خموشانه مرا می پائید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید؟
چه کسی صندوق جادوئی اندیشه من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رؤیایی گل های مرا داد به باد؟

سر انگشت بر آینه نهادم پرسان
چه کسی آخر چه کسی کشت مرا؟
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخواست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد!؟

آینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد.

 

"سیاوش کسرایی"

(مسکو، فروردین ١٣٧٠)


بی من چگونه ای؟

کسی هم هست که آوارگی اش را

به شانه های پهن تو بسپارد

و بگوید دوستت می دارم؟

من اما روی شانه ای تو آوار نمی شدم

پرنده می شدم.

 

و پرنده ای که هر شب

خواب آوازهای بی سر خود را می بیند

دلبستگی اش به صیاد خود

بی قید و شرط و واقعی تر است.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

نام شعر: اندوه

 


چه کسی کشت مرا!؟

همه با آینه گفتم، آری
همه با آینه گفتم،

که خموشانه مرا می پائید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید؟
چه کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رؤیایی گل های مرا داد به باد؟

سر انگشت بر آینه نهادم پرسان
چه کسی، آخر چه کسی کشت مرا؟
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد، نه هیاهویی در شهر افتاد!

آینه ،اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد.

 

"سیاوش کسرایی"

(مسکو، فروردین ١٣٧٠)


در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشتم
سفری است
که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی است
که با تو به سر نکرده ام
و عاشقانه هایی
که با تو هنوز نگفته ام .

 

"افشین یداللهی"

یا (راحمه باقی پور)

 

منبع: نت


پی نوشت: این شعر در فضای مجازی هم به نام "افشین یدالهی" و هم به نام خانم "راحمه باقی پور" (از سریال شهرزاد) منتشر شده است.

اما برای هیچ کدام از اینها من هیچ منبع معتبری نیافتم! در صفحه خانم باقی پور در سایت شعر نو هم این شعر رو ندیدم.


بقیه در ادامه مطلب

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

در سیمای تو
روشنایی عجیبی ‌ست
که درختان نارنج را بارور می‌کند
و صدایت، دریایی لاجوردی ست
که هنوز
در گوشم می‌خواند

عطرت، سنجاقکها را مست میکند
تا سرخوشانه روی برکه ها به پرواز درآیند
آه ! ماهرخ ، چه میخواستم بنویسم!
پای تو که به ذهنم باز می شود
به فراموشی عمیق فرو می روم.

"دیهور انتهورا"


می خواهم بگویم دوستت دارم
جمله ای که هیچوقت کهنه نمی شود
مانند زیباییِ لبخندت
مانند رنگ چشمانت

که هیچوقت از مد نمی افتد
می خواهم بگویم دوستت دارم
لحظه به لحظه

حافظه‌ام یاری نمی‌کند
نمی‌دانم چرا
نمی‌دانم از کِی
اما خیلی وقت است
این دوستت دارم ها
روی ذهنم انباشته شده.

"دیهور انتهورا"


دوست داشتنت را
از سالی به سال دیگر
جابه‌جا می‌کنم
انگار دانش‌آموز مشق‌اش را
در دفتری تازه پاکنویس می‌کند

جابه‌جا می‌کنم .
صدایت
عطرت
نامه‌هایت
و شماره‌ی تلفن
و صندوق پستی ات را

می آویزمشان به کمد سال جدید
و .
اقامت دائمی در قلبم
را به تو می دهم.

"نزار قبانی"

 


تو را پنهان می‌خواستم

نگاهَ‌ت را در رگ‌ رگِ جانم پنهان کردم؛

اما از چشمانم به بیرون راه کشید

نام‌َت را پنهان‌تر

آن‌که با دل نگفتم

اما بادها از خاک‌ها و خاک‌ریزها گذشتند

و بذر نام تو را بر گستره‌ی تمامِ زمین پاشیدند

تو را پنهان می‌خواستم

اما حالا سبز شده‌ای همه‌جا

چشمانم را می‌بندم

کودکانِ هرجا که بگویی

نام آشنای تو را

خنده خنده بر طبل‌ها می‌کوبند

تو را پنهان می‌خواستم

اما این‌گونه که.

حالا چه‌گونه پنهان‌َت کنم؟!

 

 

"رضا کاظمی"

 

برگرفته از کانال: باران دل

@baran_e_del


دلم شبیه تلگراف خانه ای دور افتاده

مدام در انتظار ضربه های پیام تو

سیم های رابطه را چک می کند

مبادا جایی قطع شود

مبادا کلمه ای از قلم بیفتد

چشم هایم را در تاریکی جا گذاشته ام

نزدیک تَر بیا

می خواهم چشم هایت را با بریل بخوانم

با صدایت پیمان دوستت دارم ببندم

با دست هایم آغوشت را دوره کنم

و سر در گریبانت

آن قدر عطرت را نفس بکشم

تا تمام شود این دلتنگی!


"روشنک آرامش"



دست های تو

یادگاری هایی شگفت انگیزند

از ست ماه بر خاک

وقتی زندگی تاریک می شود

به دست های تو فکر می کنم

وقتی کارها گره می خورند

درها باز نمی شوند

به دست های تو فکر می کنم

 دست های تو

بال هایی منند

برای فرار از زمین در روز مبادا

به دست های سفید تو فکر می کنم!

 

"رسول یونان"

 

برگرفته از کانال شعر استاتیرا

@aastatira


چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟!
در را که باز کنم
دو فنجان کنار هم نشانده ای
وعطر چای
مرا میبرد
به دست های تو
به ساعت چهار
به آن فکر کوچک
که برخیزی و
دلتنگی ات را در قوری گل سرخ دم کنی.
در را باز می کنم
عطرها مرده اند
بر میز کاغذی است که بر آن نوشته ای:
"
چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟"

"گروس عبدالملکیان"


برگرفته از کانال شعر استاتیرا

@aastatira


.

من با تو از تمام درهای بسته که روزی باز خواهد شد _ شکوفه‌های نارنج،

من با تو از شوکت نسیم سخن گفتم.

هلیا، ژرف ترین پاک روبی‌ها پیمانی ست با باد.

بگذار باد بروبَد.

بگذار که رستنی‌ها به دست خویش برویند.

از تمام دروازه‌ها، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یکطرفه است به سوی درون.

از تمام خنده‌ها، آن را بستای که جانشین گریستن شده است.

 

"نادر ابراهیمی"

 

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم



برای قلبم
چه طرحی بریزم
تا عاشقت نباشد؟
لبانم را
چه بیاموزم
که تو را نبوسد
و طاقتم را
که دندان بر جگر بگذارد؟
به شعرم چه بگویم
که منتظرم باشد
تا بعد؟
و حال آنکه
روزی که تو را نبینم
بی نهایت است.

"نزار قبانی"

 

برگرفته از کانال: باران دل

@baran_e_del


من شاعر نیستم
من تنها کلماتی را می دانم
که نام تو را دارد
و آنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح را دوست دارم
چون بیداری تو را دارد
از رنگهایی خوشم می آید
که رنگ چشمان توست
رنگ آرامش تو
من شاعر نیستم
تنها کلماتی را

که به تو ربط دارد می شناسم
و آنها را کنار هم می گذارم
تا دیگران بخوانند و
عاشق شوند.

"سهام الشعشاع"

شاعر سوری
مترجم: بابک شاکر


سهام الشعشاع

 

برگرفته از کانال شعر استاتیرا

@aastatira


برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز

بر امید جام لعلت دُردی آشامم هنوز

 

نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز

 

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان

جان به غم‌هایش سپردم نیست آرامم هنوز.

 

"حافظ"

 

برگرفته از کانال: باران دل

@baran_e_del



متن کامل شعر در ادامه مطلب

  



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها