.
من با تو از تمام درهای بسته که روزی باز خواهد شد _ شکوفههای نارنج،
من با تو از شوکت نسیم سخن گفتم.
هلیا، ژرف ترین پاک روبیها پیمانی ست با باد.
بگذار باد بروبَد.
بگذار که رستنیها به دست خویش برویند.
از تمام دروازهها، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یکطرفه است به سوی درون.
از تمام خندهها، آن را بستای که جانشین گریستن شده است.
"نادر ابراهیمی"
از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم
درباره این سایت