زودتر از آن چه
همیشه عشق به سرم می آورد
تو
بر سرم آوردی
دلم
به تو خوش بود
به
صدای آمدنت
که
گنجشک ها با شنیدن آن
در
زیر دامنم بچه می کردند
از
کجا باید
پرهای
خونی سینه سرخ ها را
در
ته کفش هایت می دیدم
تو
که دعای از قفس پریدگان یک شهر
روز
و شب بدرقه راهت بود
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من
نام شعر: بهت
درباره این سایت